hypothesize
معنی
فرض کردن، برانگاشتن
سایر معانی: فرضیه درست کردن، گمانه کردن، نهشته کردن، فر کردن
سایر معانی: فرضیه درست کردن، گمانه کردن، نهشته کردن، فر کردن
دیکشنری
فرضیه
فعل
assume, presume, adjudge, consider, suppose, hypothesizeفرض کردن
hypothesizeبرانگاشتن
ترجمه آنلاین
فرضیه سازی
مترادف
beat one's brains ، brainstorm ، build castles in air ، call it ، call the turn ، cerebrate ، chew over ، cogitate ، conjecture ، consider ، contemplate ، deliberate ، dope out ، dope ، excogitate ، figure ، figure out ، guess ، guesstimate ، have a hunch ، hazard a