hurtle
معنی
ازدحام، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن، انداختن، مصادف شدن
سایر معانی: (با سرعت و نیروی زیاد) حرکت کردن، شتابیدن، تیزروی کردن، پرتیدن، (با سرعت و شدت) انداختن، پرتاب کردن، (در اصل) به شدت بهم خوردن، تصادم کردن، بهم کوفتن
سایر معانی: (با سرعت و نیروی زیاد) حرکت کردن، شتابیدن، تیزروی کردن، پرتیدن، (با سرعت و شدت) انداختن، پرتاب کردن، (در اصل) به شدت بهم خوردن، تصادم کردن، بهم کوفتن
دیکشنری
عصبانی شدن
اسم
congestion, swarm, crowd, throng, huddle, hurtleازدحام
فعل
launch, toss, fling, hurtle, shy, throwپرت کردن
eat, drink, feed, devour, corrode, hurtleخوردن
hurtle, encounter, jarتصادف کردن
drop, throw, cast, put, launch, hurtleانداختن
screw, tweak, twist, flex, gnarl, hurtleپیچ دادن
coincide, hurtleمصادف شدن
ترجمه آنلاین
تند زدن