معنی

سرگرمی، کار ذوقی، اسب کوچک اندام، مشغولیات
سایر معانی: (کاری که بخاطر ذوق و علاقه انجام شود نه وظیفه یا مزد) سرگرمی، خواهکاری، خواهکاره، تفنن، (قدیمی) اسب میان اندام تندرو، اسب پرزور، رجوع شود به: hobbyhorse، (جانور شناسی) باز جهشگر (falco subbuteo - باز شکاری کوچک و بومی اروپا)، کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد

دیکشنری

سرگرمی
اسم
entertainment, fun, amusement, pastime, sport, hobbyسرگرمی
hobbyکار ذوقی
hobbyاسب کوچک اندام
pastime, hobbyمشغولیات

ترجمه آنلاین

سرگرمی

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

Learning to cook can be a fun and rewarding hobby.

یادگیری پختن می‌تواند یک سرگرمی جالب و پاداش‌بخش باشد.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.