hinder
معنی
عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن
سایر معانی: بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن
سایر معانی: بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن
دیکشنری
مانع
فعل
barricade, prevent, hamper, exclude, hinder, stopمانع شدن
hinderپاگیرشدن
hinderبازمانده کردن
delay, hinder, prolong, prolongate, put overبتاخیر انداختن
prevent, ban, forbid, prohibit, withhold, hinderمنع کردن
صفت
subsequent, last, hindmost, hinderپسین
hind, back, posterior, trailing, hinder, rearwardعقبی
hinder, posternواقع در عقب
ترجمه آنلاین
مانع شود
مترادف
arrest ، balk ، bar ، block ، bottleneck ، box in ، burden ، check ، choke ، clog ، contravene ، counteract ، crab ، cramp ، crimp ، cripple ، curb ، debar ، delay ، deter ، encumber ، fetter ، frustrate ، get in the way ، hamper ، hamstring ، handicap ، hog tie ، hold back ، hold up ، impede ، inhibit ، interfere ، interrupt ، louse up ، muzzle ، neutralize ، obstruct ، offset ، oppose ، preclude ، prohibit ، resist ، retard ، shut out ، snafu ، stay ، stop ، stymie ، terminate ، thwart ، trammel