hardscrabble
معنی
پرمشغله، سخت مشغول، دارای زندگانی سخت و مشکل
سایر معانی: کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر
سایر معانی: کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر
دیکشنری
خرابکاری
صفت
hardscrabble, preoccupiedپرمشغله
hardscrabbleسخت مشغول
hardscrabbleدارای زندگانی سخت و مشکل
ترجمه آنلاین
سخت نویسی