hang out
معنی
اویختن، سماجت ورزیدن، مسکن کردن، والمیدن، پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران
سایر معانی: 1- بیرون زدن، خم شدن و بیرون آمدن 2- آویزان و نمایان بودن 3- (خودمانی) ساکن (محلی) بودن 4- (محلی را) پاتوق قرار دادن، مرتبا سرزدن (به جایی) 5- ولگردی کردن، وقت تلف کردن، محل اویختن چیزی مثل رجه، میعادگاه، (امریکا - خودمانی) پاتوق، میعادگاه
سایر معانی: 1- بیرون زدن، خم شدن و بیرون آمدن 2- آویزان و نمایان بودن 3- (خودمانی) ساکن (محلی) بودن 4- (محلی را) پاتوق قرار دادن، مرتبا سرزدن (به جایی) 5- ولگردی کردن، وقت تلف کردن، محل اویختن چیزی مثل رجه، میعادگاه، (امریکا - خودمانی) پاتوق، میعادگاه
دیکشنری
آویزان کردن
فعل
hang out, hang, dangle, append, loll, slouchاویختن
hang out, hang onسماجت ورزیدن
hang outمسکن کردن
hang outوالمیدن
ترجمه آنلاین
پاتوق کردن