معنی

(در مورد اشیای فلزی) چکش کاری شده، چکشی

دیکشنری

چکش
فعل
knock, beat, pummel, flail, drive, bruiseکوبیدن
mallet, hammerچکش زدن
hammerسخت کوشیدن
bump, jab, strike, bob, contuse, hammerضربت زدن
hammerپتک زدن

ترجمه آنلاین

چکش خورده

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.