habitude
معنی
عادت، اداب، روش، شیوه، عادت یا خوی همیشگی، عادت روزانه
سایر معانی: خصلت، منش، سرشت، خلق و خو، نهاد، طبع، عادت م، مرسوم
سایر معانی: خصلت، منش، سرشت، خلق و خو، نهاد، طبع، عادت م، مرسوم
ترجمه آنلاین
عادت
مترادف
addiction ، beaten path ، characteristic ، consuetude ، daily grind ، fashion ، form ، grind ، groove ، habit ، hang up ، into ، manner ، matter of course ، mode ، observance ، practice ، praxis ، precedent ، procedure ، proprieties ، routine ، rule ، second nature ، shot