grandmother
/ˈɡrændˌməðər/

معنی

مادر بزرگ، ننه بزرگ
سایر معانی: نیا (مونث)، جده، مثل مادر بزرگ رفتار کردن، مادر بزرگ قانون ـ فقه : جده

دیکشنری

مادر بزرگ
اسم
granny, grandmother, grandma, beldam, beldame, grandamمادر بزرگ
grandmother, grandmaننه بزرگ

ترجمه آنلاین

مادربزرگ

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.