معنی

برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن
سایر معانی: (قدیمی) رجوع شود به: glisten، glisten درخشیدن

دیکشنری

گلیستر
فعل
shine, star, glint, glister, luster, sheenدرخشیدن
glister, glisten, glitter, scintillateساطع شدن
flash, glisten, glitter, luster, coruscate, glisterبرق زدن

ترجمه آنلاین

زرق و برق

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.