glaring
معنی
دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول
دیکشنری
درخشش
فعل
stare, gape, glare, gaze, gloat, glowerخیره نگاه کردن
ترجمه آنلاین
خیره کننده
مترادف
audacious ، blatant ، brazen ، capital ، conspicuous ، crying ، egregious ، evident ، excessive ، extreme ، flagrant ، gross ، inordinate ، manifest ، noticeable ، obtrusive ، open ، outrageous ، outstanding ، overt ، patent ، protrusive ، rank ، visible