معنی

اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک
سایر معانی: وسیله ی مکانیکی (معمولا کوچک)، ابزارچه، جزء اجزاء، انبر

دیکشنری

ابزار
اسم
tool, gadget, instrumentation, gizmo, implement, doodadابزار
rigging, rig, furniture, gadget, instrument, gizmoاسباب
component, part, ingredient, member, detail, gadgetجزء
gadget, gizmo, mechanical engineerمکانیکی
gadget, gizmoالت کوچک

ترجمه آنلاین

ابزار

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.