معنی

مستقل، مجاز، روا، اختیاری، عاری، ازاد، رایگان، مجانی، رها، مختار، مبرا، غیر مقید، سرخود، میدانی، حق انتخاب، حق رای دادن، ازادی بخشیدن، فروهشتن، خالی کردن، ازاد کردن، ترخیص کردن، بطور مجانی
سایر معانی: آزاد، آزادانه، با آزادی، کشور آزاد، کشور مستقل، (از نظر تحرک) آزاد، زنجیر نشده، خلاص، (حقوق) مبری از اتهام، آزاد از زندان، تبرئه شده، آزاد از اتهام، بری الذمه، (در مورد درد و قرض و غیره) بی، عاری از، بدون، فارغ از مقررات یا سنت ها، غیردقیق، غیر تحت اللفظی، (فلسفه) مختار، فارغ از سرنوشت (قضا و قدر)، غیرجبری، دارای اختیار، (وقت) آزاد، در دسترس، با اشتیاق، به میل خود (نه به زور یا به خاطر ملاحظه)، آسوده، با خیال راحت، گشاده دست، سخاوتمند، فراوان، زیاد، مفت، (مالیات و گمرک و غیره) معاف، بخشوده، (لوله و راه و غیره) باز، (بازرگانی) فارغ از دخالت دولت و انحصارات، گشوده، (طناب) نبسته، (شیمی) ترکیب نشده (با چیزی دیگر)، نیامیخته، آزاد کردن، رهانیدن، (لوله یا راه گرفته را) باز کردن، وارستن، رک، صدیق، راد، راستگو، رادمنش، آزاده، وارسته، پررو، (به طور ناخوشایند و تحمیلی) خودمانی، خودجاکن، لگام گسیخته، بددهن، بی بندوبار، (باد) مساعد، موافق، (موسیقی جاز) دارای بخش های فی البداهه (بی آماد)، (زبان شناسی) تک واژ آزاد (تک واژی که می تواند تنها هم به کار رود مانند: boy که تک واژ آزاد است ولی به صورت boys و boyfriend هم درمی آید - در برابر: تک واژ وابسته (bound morpheme)، مطلق، سخاوتمندانه، منفصل، ترخیص کردن
free_
پسوند: آزاد از، بدون، معاف، بی [tax free و fat free]
[برق و الکترونیک] آزاد
[مهندسی گاز] آزاد، مطلق، مستقل
[ریاضیات] آزاد، عاری از، بی، فاقد

دیکشنری

رایگان
فعل
empty, unload, discharge, vent, deplete, freeخالی کردن
release, franchise, free, assoil, deliver, easeازاد کردن
franchise, enfranchise, freeحق رای دادن
free, manumitازادی بخشیدن
drape, flow, free, hang, unbraceفروهشتن
authorize, allow, clear, free, permit, authoriseترخیص کردن
قید
freeبطور مجانی
صفت
free, gratis, gratuitousرایگان
free, free of charge, gratis, honoraryمجانی
freeرها
free, devoid, void, bare, destitute, exemptعاری
free, open, loose, unattached, degage, exemptازاد
freeمختار
innocent, freeمبرا
allowed, permissible, allowable, licensed, permissive, freeمجاز
freeحق انتخاب
optional, voluntary, arbitrary, freewill, freeاختیاری
free, unboundغیر مقید
independent, free, high-handed, self-willedسرخود
independent, autonomous, absolute, free, non-aligned, self-determiningمستقل
freeمیدانی
permissible, lawful, allowed, permissive, admissible, freeروا

ترجمه آنلاین

رایگان

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

I like to read books in my free time.

من دوست دارم وقت آزادم را صرف خواندن کتاب‌ها کنم.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.