fragile
معنی
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک
سایر معانی: علیل، زودآسیب، نازک نارنجی، آسیب پذیر، کم بنیه، بدحال، ظریف
[بهداشت] آسیب پذیر
سایر معانی: علیل، زودآسیب، نازک نارنجی، آسیب پذیر، کم بنیه، بدحال، ظریف
[بهداشت] آسیب پذیر
دیکشنری
شکننده
صفت
fragile, brittle, frangible, friable, frail, refringentشکننده
weak, faint, weakly, feeble, flagging, fragileضعیف
fragile, breakableشکستنی
thin, fine, slim, tender, soft, fragileنازک
crisp, crispy, brittle, tender, frangible, fragileترد
subtle, delicate, soft, soft, fine, fragileلطیف
brittle, fragileزودشکن
thin, narrow, slender, tenuous, capillary, fragileباریک
baseless, unfounded, groundless, idle, insubstantial, fragileبی اساس
ترجمه آنلاین
شکننده
مترادف
brittle ، crisp ، crumbly ، decrepit ، delicate ، feeble ، fine ، flimsy ، fracturable ، frail ، frangible ، friable ، infirm ، insubstantial ، shatterable ، shivery ، slight ، unsound ، weak ، weakly