foremost
معنی
بهترین، جلوترین، پیش ترین، در درجه نخست
سایر معانی: (از نظر زمان یا مکان) نخست، اول، پیشاپیش، (رتبه و مقام) ارشد، سرشناس ترین، نخبه ترین، پیش نشین، سرور، از همه مهمتر، اول همه، قبل از هرچیز دیگر
سایر معانی: (از نظر زمان یا مکان) نخست، اول، پیشاپیش، (رتبه و مقام) ارشد، سرشناس ترین، نخبه ترین، پیش نشین، سرور، از همه مهمتر، اول همه، قبل از هرچیز دیگر
دیکشنری
در درجه نخست
قید
foremostدر درجه نخست
صفت
best, foremost, prime, gilt-edged, tip-topبهترین
foremost, headmostجلوترین
foremostپیش ترین
ترجمه آنلاین
مهمتر از همه
مترادف
A 1 ، A number 1 ، arch ، at the cutting edge ، at the leading edge ، champion ، chief ، front ، head ، headmost ، heavy ، heavy stuff ، heavyweight ، highest ، hot stuff ، hotdog ، hotshot ، inaugural ، initial ، leading ، most important ، number one ، original ، paramount ، preeminent ، premier ، primary ، prime ، primo ، principal ، supreme