معنی

تیرگی، مه، مه سفید، ابهام، تیره کردن، مه گرفتن، مه الود بودن
سایر معانی: هر چیز مه مانند، غبار، دود، ابر، میغ، ماغ، تزم، سرگشتگی، گیجی، گیج کردن، متحیر کردن، سردرگم کردن، سر درنیاوردن، مه گرفته شدن، از مه پوشیده شدن یا کردن، مه آلود کردن یا شدن، بخار گرفتن، تار شدن یا کردن، مبهم کردن یا شدن، تیره کردن یا شدن، بخار حشره کش، بخار ضد آفت، (در عکس و فیلم) لکه ی خاکستری، تاری، خاکستری کردن (بخش هایی از عکس)، نور دیدگی، چمن تازه (پس از زده شدن یا پس از چراندن دام در آن)، چمن زده شده، علف چیده، چمن بلند، علف نبریده، علف نچیده
[سینما] مه - خفگی تصویر یا مه گرفتگی
[عمران و معماری] مه
[زمین شناسی] مه توده ای متراکم از قطرات کوچک آب یا دود یا قطعات گرد و غبار در لایه های پایینتر جو
[معدن] ذرات مهمانند (تهویه)
[آب و خاک] مه

دیکشنری

مه
اسم
May, fog, mist, haze, brume, pea souperمه
ambiguity, obscurity, equivocation, haze, fog, mistابهام
blur, darkness, gloom, turbidity, obscurity, fogتیرگی
fogمه سفید
فعل
fog, mistمه گرفتن
darken, blur, obscure, dim, fog, bedimتیره کردن
fogمه الود بودن

ترجمه آنلاین

مه

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.