focused
معنی
نقطه تقاطع، کانون، کانون عدسی، فاصله کانونی، قطب، مرکز، مترکز کردن، بکانون آوردن، میزان کردن کانون، مرکز توجه، متمرکز کردن توجه
[ریاضیات] تمرکز یافته
[ریاضیات] تمرکز یافته
دیکشنری
متمرکز شده است
فعل
focus, centralize, concentrate, localize, epitomize, fixateمتمرکز کردن
focusمتمرکز کردن توجه
focusبکانون اوردن
tune, adjust, collimate, modulate, temper, focusمیزان کردن
ترجمه آنلاین
متمرکز شده است