معنی

پرواز، مسافرت هوایی، پرواز کننده، بال و پر زن، بسرعت گذرنده، سریع السیر، پردار، قابل پرواز
سایر معانی: تند، سریع، پرواز مانند، کوتاه و پرشتاب، سرپایی، اضطراری، تندواکنشی، ضربتی، تندکنشی، پرنده، پروازگر، پروازی، پران، وابسته به هواپیماها و خلبانان، هواپیمایی، خلبانی

دیکشنری

پرواز
اسم
flight, flying, fly, plane, blast offپرواز
flyingمسافرت هوایی
صفت
flying, volantپرواز کننده
fledge, flying, plumate, plumose, plumyپردار
flyable, flyingقابل پرواز
express, fast, rapid, quick, speedy, flyingسریع السیر
flyingبال و پر زن
flyingبسرعت گذرنده

ترجمه آنلاین

پرواز کردن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.