first
معنی
مقدم، مقدماتی، نخست، یکم، اولا، اولین، اول، نخستین، نسختین
سایر معانی: یکمین، آغازین، جلو(تر از دیگران)، نفر اول، (به ویژه در موسیقی) رتبه ی اول، درجه ی یک، ارشد، اولین بار، نخستین بار، ترجیح، (دنده ی موتور اتومبیل و غیره) دنده یک، در آغاز، پیش ترین، پیش از همه، زودترین، قدیم ترین، اولیه، عمده، نخبه، (جمع) اعلاتر، مرغوب ترین، ممتاز ترین
[برق و الکترونیک] اول
[ریاضیات] اول
سایر معانی: یکمین، آغازین، جلو(تر از دیگران)، نفر اول، (به ویژه در موسیقی) رتبه ی اول، درجه ی یک، ارشد، اولین بار، نخستین بار، ترجیح، (دنده ی موتور اتومبیل و غیره) دنده یک، در آغاز، پیش ترین، پیش از همه، زودترین، قدیم ترین، اولیه، عمده، نخبه، (جمع) اعلاتر، مرغوب ترین، ممتاز ترین
[برق و الکترونیک] اول
[ریاضیات] اول
دیکشنری
اولین
firstاولین
firstاول
firstنخستین
firstنسختین
قید
first, firstly, imprimisاولا
صفت
first, primeنخست
firstیکم
prior, first, antecedent, leading, preferred, precedentمقدم
preliminary, introductory, primary, preparatory, elementary, firstمقدماتی
ترجمه آنلاین
اول
مترادف
aboriginal ، ahead ، antecedent ، anterior ، basic ، beginning ، cardinal ، early ، elementary ، first off ، front ، fundamental ، head ، headmost ، in the beginning ، inaugural ، inceptive ، incipient ، initial ، introductory ، key ، lead off ، leading ، least ، number one ، numero uno ، opening ، original ، pioneer ، premier ، primary ، prime ، primeval ، primitive ، primogenial ، primordial ، pristine ، right up front ، rudimentary ، slightest ، smallest