finicky
معنی
شیک، متوجه جزئیات
سایر معانی: ایرادی، دیر پسند، فیومه گیر، سخت راضی، بد قلق، بهانه گیر، بهانه گیر he is very finicky about his food او دربارهی خوراکش خیلی بهانه گیری میکند
سایر معانی: ایرادی، دیر پسند، فیومه گیر، سخت راضی، بد قلق، بهانه گیر، بهانه گیر he is very finicky about his food او دربارهی خوراکش خیلی بهانه گیری میکند
دیکشنری
ظریف
صفت
stylish, fashionable, chic, finicky, smart, dapperشیک
finical, finickyمتوجه جزئيات
ترجمه آنلاین
سختگیر
مترادف
choosy ، critical ، dainty ، difficult ، fastidious ، finical ، finicking ، fussbudget ، fussy ، hard to please ، nice ، nit picking ، overnice ، persnickety ، picky ، scrupulous ، squeamish ، stickling