معنی

یابنده، چیز یافته، جستن، پیدا کردن، تشخیص دادن، کشف کردن، یافتن
سایر معانی: گیرآوردن، (دراثر جستجو) دست یافتن به، رسیدن به، - شدن، به دست آوردن، دریافتن، فهمیدن، درک کردن، پی بردن، پرس و جو کردن، احساس کردن، سهیدن، - بردن، به نظر آمدن، برای کسی ... بودن، خوردن به، اعلام کردن، (دادگاه و غیره) حکم صادر کردن، کشف، یابش، (هر چیز یافت شده) یافته، مکشوفه
[کامپیوتر] پیدا کردن - فرمان FIND . - پیداکردن - توانایی کامپیوتر برای جستجوی یک رشته کاراکتری معین که در درون یک نوشته است .
[زمین شناسی] یافته شخانه که سقوط آن دیده نشده است ولی توسط ساختار و ترکیبش به عنوان یک شخانه در نظر گرفته می شود. مقایسه شود با: افتاده (شخانه).
[حقوق] تصمیم گرفتن، نظر دادن، رأی دادن
[ریاضیات] یافتن، پیدا کردن، به دست آوردن

دیکشنری

پیدا کردن
اسم
finder, finding, discovery, find, detector, discovererیابنده
findچیز یافته
فعل
find, discover, detect, meetیافتن
find, detect, discover, gain, acquire, earnپیدا کردن
figure out, discover, detect, decipher, find, find outکشف کردن
find, leap, jump, hip, scootجستن
distinguish, recognize, diagnose, discern, assess, findتشخیص دادن

ترجمه آنلاین

پیدا کردن

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

I lost my keys, so I need to find them quickly.

کلیدهایم را گم کردم، بنابراین به سرعت باید پیداشان کنم.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.