معنی

بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن
سایر معانی: وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن یا بودن، نگران کردن یا شدن، بی قراری کردن، وول خوری، جم خوری، نا آرامی، نگرانی، دلواپسی، دلهره، بی ارامی

دیکشنری

بی نظمی
اسم
fidget, malaise, mutability, dysphoria, disquiet, disquietudeبی قراری
fidgetبخودپیچی
fidgetلول خوری
فعل
fidget, shuffleبی قرار بودن
fidgetناراحت بودن

ترجمه آنلاین

بی قراری

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.