معنی

تار، رشته، لیف، بافت، نخ، فیبر
سایر معانی: fibre رشته، لیف الیاف
[خودرو] فیبر(الیاف)
[شیمی] (fibre) رشته، تار، نخ، بافت، لیف (الیاف )، فیبر
[عمران و معماری] تار - رشته - فیبر - لیف
[برق و الکترونیک] فیبر
[زمین شناسی] تار، رشته -فیبر، لیف
[نساجی] لیف - رشته - تار
[ریاضیات] لایه، لیف، تار
[پلیمر] لیف، تار،

دیکشنری

فیبر
اسم
fiber, fibreفیبر
warp, web, fiber, thread, chord, filamentتار
string, field, thread, series, strand, fiberرشته
fiber, filament, brush, phloem, fibreلیف
tissue, texture, weave, fiber, contexture, fibreبافت
thread, cotton, string, fiber, ribbon, fibreنخ

ترجمه آنلاین

فیبر

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.