feign
معنی
وانمود کردن، بخود بستن، جعل کردن
سایر معانی: تظاهر کردن به، خود را به... زدن، (در اصل) شکل دادن به، دیس دار کردن، (حرف یا شایعه یا داستان و غیره) از خود درآوردن، دروغ پردازی کردن، اختراع کردن
سایر معانی: تظاهر کردن به، خود را به... زدن، (در اصل) شکل دادن به، دیس دار کردن، (حرف یا شایعه یا داستان و غیره) از خود درآوردن، دروغ پردازی کردن، اختراع کردن
دیکشنری
جعل کردن
فعل
feign, pretend, fake, seem, feint, representوانمود کردن
arrogate, assume, feign, playact, pretend, put onبخود بستن
counterfeit, concoct, dream up, feign, forge, inventجعل کردن
ترجمه آنلاین
وانمود کردن
مترادف
act ، affect ، assume ، bluff ، counterfeit ، devise ، dissemble ، dissimulate ، do a bit ، fabricate ، fake ، forge ، four flush ، give appearance of ، imagine ، imitate ، invent ، make show of ، phony up ، play ، play possum ، put on ، put on act ، put up a front ، sham ، simulate ، stonewall