fall away
معنی
خرد شدن، فروکش کردن
سایر معانی: 1- ترک (دوستی یا حمایت و غیره) کردن 2- آب رفتن، کوچک شدن، نحیف شدن، تحلیل رفتن
سایر معانی: 1- ترک (دوستی یا حمایت و غیره) کردن 2- آب رفتن، کوچک شدن، نحیف شدن، تحلیل رفتن
دیکشنری
سقوط کردن
فعل
relent, pass off, shrink, crush, abate, fall awayخرد شدن
subside, ebb, come down, flow down, alight, fall awayفروکش کردن
ترجمه آنلاین
سقوط کردن