fabricate
معنی
ساختن، از خود در آوردن، تقلید و جعل کردن، بافتن و از کار در آوردن
سایر معانی: بنا کردن، (در کارخانه یا کارگاه و غیره) تولید کردن، فروردن، فرآوردن، همگذاشت کردن، (دروغ) بهم بافتن، (داستان و غیره) سرهم کردن، دروغ بافتن، جعل کردن، بافتن و از کار در اوردن
[برق و الکترونیک] ساختن، تولید و ایجاد
[ریاضیات] ساختن
سایر معانی: بنا کردن، (در کارخانه یا کارگاه و غیره) تولید کردن، فروردن، فرآوردن، همگذاشت کردن، (دروغ) بهم بافتن، (داستان و غیره) سرهم کردن، دروغ بافتن، جعل کردن، بافتن و از کار در اوردن
[برق و الکترونیک] ساختن، تولید و ایجاد
[ریاضیات] ساختن
دیکشنری
ساختن
فعل
build, make, create, construct, manufacture, fabricateساختن
fabricateتقلید و جعل کردن
dream up, excogitate, fabricate, inventاز خود در آوردن
fabricateبافتن و از کار در آوردن
ترجمه آنلاین
ساختن
مترادف
assemble ، brainstorm ، build ، cobble up ، compose ، concoct ، construct ، contrive ، cook up ، create ، devise ، dream up ، erect ، fashion ، fit together ، form ، formulate ، frame ، head trip ، invent ، join ، knock together ، make ، make up ، mix ، organize ، piece together ، prefab ، produce ، put together ، shape ، structure ، think up ، throw together ، throw up ، turn out ، whip up ، whomp up