معنی

رهایی، گریز، فرار، فر، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن، فرار کردن، گریختن، در رفتن
سایر معانی: خلاصی، نجات، ورمالیدن، گالیدن، جان به در بردن، (از خطر) جستن، (آسیب و غیره) - ندیدن، (زخمی و غیره) - نشدن، رهیدن، نجات یافتن، (آب و گاز و هوا و غیره) درز کردن (به خارج)، خارج شدن، نشت کردن، ناپدید شدن، محو شدن، (به طور غیرارادی خارج شدن از دهان یا مقعد و غیره)، مورد (توجه یا تنبیه و غیره) واقع نشدن، (پیش از ضمیر شخصی مفعولی) به یاد نیاوردن، فراموش کردن، (وسیله یا راه فرار) مفر، گریز راه، مخرج، برونگاه، در رو، درز، (سرایت یا ریختن به بیرون) نشت، تراوش، درز کردن، بیرون رفتن، (رهایی فکری) تفریح، تفرج، گشادگی خاطر، وابسته به فرار (یا گریز)، (گیاه شناسی - در مورد گیاه کاشته شده و اهلی) وحشی شدن، ناپرورده شدن، هرزه شدن، گیاه هرزه، خودرو شده، گریزش، فراری بودن
[ریاضیات] فرار
[نفت] آزاد شدن

دیکشنری

در رفتن
اسم
escape, getaway, evasion, flight, digression, subterfugeگریز
escape, runaway, fugitive, defector, deserter, defectionفرار
liberation, emancipation, release, salvation, escape, extricationرهایی
oven, curls, escape, splendor, frizzle, gloriaفر
فعل
escape, flee, slip, run away, abscond, desertگریختن
escape, elope, flee, abscond, abscond, throw offفرار کردن
escape, growرستن
escapeرهایی جستن
escapeخلاصی جستن
escapeجان بدر بردن
go off, abscond, escape, scuttleدر رفتن

ترجمه آنلاین

فرار

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.