معنی

(verb transitive) قلم زدن، کنده کاری کردن در، حکاکی کردن، گراورکردن، نقش کردن، منقوش کردن

دیکشنری

حکاکی شده
فعل
engrave, inscribe, scribeحکاکی کردن
scratch, etch, cancel, enchase, engraveقلم زدن
imprint, engrave, depict, drawمنقوش کردن
engraveکندهکاری کردن در
engraveگراور کردن
depict, depicture, engrave, grave, inscribeنقش کردن
cut, slice, sliver, carve, cut off, chopبریدن

ترجمه آنلاین

حکاکی شده

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.