معنی

بی اثر کردن، ناتوان کردن، سست کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن
سایر معانی: بی رمق کردن، (اخلاق یا روحیه) تضعیف کردن، ضعیف کردن، از کارایی کاستن، بد روحیه کردن، نومید کردن، کم جان، دلسرد

دیکشنری

غرق شدن
فعل
undo, nullify, deactivate, enervate, foil, counteractبی اثر کردن
enervateبی رگ کردن
enervateبی حال کردن
enervateجسما ضعیف کردن
gruel, disable, invalidate, debilitate, enervate, invalidناتوان کردن
loosen, slack, relax, discourage, weaken, enervateسست کردن

ترجمه آنلاین

روحیه دادن

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.