encumbrance
معنی
بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار
سایر معانی: (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، مزاحم، وبال گردن، دست و پاگیر، رادع، مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (نادر) نان خور، طفل صغیر، زن و بچه
[حقوق] رهن، گرو، بدهی
سایر معانی: (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، مزاحم، وبال گردن، دست و پاگیر، رادع، مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (نادر) نان خور، طفل صغیر، زن و بچه
[حقوق] رهن، گرو، بدهی
دیکشنری
غرامت
اسم
obstacle, barrier, hindrance, impediment, hurdle, encumbranceمانع
constraint, stipulation, qualification, reservation, rocker, encumbranceقید
load, bar, burden, charge, cargo, encumbranceبار
inconvenience, discommodity, encumbranceاسباب زحمت
involvement, plight, entanglement, ado, captivity, encumbranceگرفتاری
pawn, pledge, gage, stake, mortgage, encumbranceگرو
overload, extra load, drag, encumbrance, excess loadسربار
ترجمه آنلاین
بار
مترادف
albatross ، ball and chain ، cross ، debt ، duty ، guilt ، handicap ، hindrance ، impediment ، load ، millstone ، monkey on one's back ، obstruction ، responsibility ، saddle ، thorn in one's side ، weight ، worry