enclose
معنی
در اغوش گرفتن، محصور کردن، در جوف قرار دادن، در میان گذاشتن، به پیوست فرستادن
سایر معانی: احاطه کردن، پیراگیری کردن، فرا گرفتن، گردگیری کردن، دورگرفتن، حصارکشی کردن، (در بسته یا پاکت و غیره قرار دادن معمولا به همراه چیزی دیگر) به همراه فرستادن، در جوف فرستاندن، ضمیمه کردن، محکم گرفتن، حاوی بودن، حصار یا چینه کشیدن دور
[زمین شناسی] درمیانگذاشتن، در جوفقرار دادن، بهپیوستفرستادن، حصار یا چینهکشیدندور
[ریاضیات] محصور کردن، قرار داشته باشد، در جوف قرار دادن، داخل پرانتز گذاشتن
سایر معانی: احاطه کردن، پیراگیری کردن، فرا گرفتن، گردگیری کردن، دورگرفتن، حصارکشی کردن، (در بسته یا پاکت و غیره قرار دادن معمولا به همراه چیزی دیگر) به همراه فرستادن، در جوف فرستاندن، ضمیمه کردن، محکم گرفتن، حاوی بودن، حصار یا چینه کشیدن دور
[زمین شناسی] درمیانگذاشتن، در جوفقرار دادن، بهپیوستفرستادن، حصار یا چینهکشیدندور
[ریاضیات] محصور کردن، قرار داشته باشد، در جوف قرار دادن، داخل پرانتز گذاشتن
دیکشنری
ضمیمه
فعل
enclose, wall, surround, close, compass, embowerمحصور کردن
encloseدر جوف قرار دادن
enclose, insertدر میان گذاشتن
encloseبه پیوست فرستادن
embrace, hug, clasp, cuddle, embosom, encloseدر اغوش گرفتن
ترجمه آنلاین
محصور کردن
مترادف
block off ، blockade ، bound ، box up ، cage ، circle ، circumscribe ، close in ، confine ، coop ، corral ، cover ، encase ، encircle ، encompass ، enfold ، enshroud ، environ ، fence ، fence off ، hedge ، hem in ، imbue ، immure ، implant ، impound ، imprison ، include ، induct ، insert ، intern ، jail ، limit ، lock in ، lock up ، mew ، mure ، pen ، restrict ، set apart ، shut in ، veil ، wall in ، wrap