emboss
معنی
اندودن، مزین کردن، پرجلوه ساختن، بر جسته کردن
سایر معانی: (نقش برجسته روی فلز یا چوب و غیره ایجاد کردن) برجسته کاری کردن، نقش برجسته زدن، قلمزنی کردن، پوشاندن
[پلیمر] برجسته کردن، حک کردن
سایر معانی: (نقش برجسته روی فلز یا چوب و غیره ایجاد کردن) برجسته کاری کردن، نقش برجسته زدن، قلمزنی کردن، پوشاندن
[پلیمر] برجسته کردن، حک کردن
دیکشنری
برجسته کردن
فعل
furnish, emboss, beset, dressمزین کردن
plate, daub, emboss, bedaub, besmear, coatاندودن
emboss, prove outپرجلوه ساختن
emboss, glorify, indent, signalizeبر جسته کردن
ترجمه آنلاین
برجسته کردن