embitter
معنی
بدتر کردن، تلخ کردن، ناگوار کردن
سایر معانی: تلخکام کردن، (دشمنی و غیره) تشدید کردن، بر تلخی چیزی افزودن، تل کردن
سایر معانی: تلخکام کردن، (دشمنی و غیره) تشدید کردن، بر تلخی چیزی افزودن، تل کردن
دیکشنری
تلقیح
فعل
embitter, poisonتلخ کردن
worsen, embitter, exacerbate, deteriorate, aggravate, exasperateبدتر کردن
embitter, spoilناگوار کردن
ترجمه آنلاین
تلخ
مترادف
acerbate ، acidulate ، aggravate ، anger ، annoy ، bitter ، bother ، disaffect ، disillusion ، envenom ، exacerbate ، exasperate ، irritate ، make bitter ، make resentful ، poison ، sour ، venom ، worsen