embattle
معنی
حاضر بجنگ شدن، تحت فشار شدید قرار دادن
سایر معانی: (برای جنگ) آراستن، رزم آرایی کردن، صف آرایی کردن، (بیشتر به صورت اسم مفعول) جنگیدن، درگیر (کارزار) شدن، (از هرسو) مورد تاخت و تاز (یا انتقاد و غیره) قرار گرفتن، مستحکم کردن، برج و بارو دار کردن، دارای جان پناه کردن، (دیوار قلعه و قصر) دندانه دار کردن
سایر معانی: (برای جنگ) آراستن، رزم آرایی کردن، صف آرایی کردن، (بیشتر به صورت اسم مفعول) جنگیدن، درگیر (کارزار) شدن، (از هرسو) مورد تاخت و تاز (یا انتقاد و غیره) قرار گرفتن، مستحکم کردن، برج و بارو دار کردن، دارای جان پناه کردن، (دیوار قلعه و قصر) دندانه دار کردن
دیکشنری
مهاجم
فعل
embattleحاضر بجنگ شدن
embattleتحت فشار شدید قرار دادن
ترجمه آنلاین
مبارزه کردن
مترادف
arm ، array ، equip ، fortify ، furnish ، make ready ، militarize ، mobilize ، prepare for combat ، strengthen ، supply