eliminate
معنی
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن
سایر معانی: از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناسی - زیست شناسی - مواد زاید و فضولات و سموم و غیره را از بدن دفع کردن) برون ریختن، برون راندن، ردکردن، از معادله بیرون کردن
[صنعت] زدودن، رفع کردن، حذف کردن
[ریاضیات] حذف کردن، رفع نمودن
[کوه نوردی] صعود ـ راه
سایر معانی: از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناسی - زیست شناسی - مواد زاید و فضولات و سموم و غیره را از بدن دفع کردن) برون ریختن، برون راندن، ردکردن، از معادله بیرون کردن
[صنعت] زدودن، رفع کردن، حذف کردن
[ریاضیات] حذف کردن، رفع نمودن
[کوه نوردی] صعود ـ راه
دیکشنری
از بین بردن
فعل
remove, eliminate, clear, wipe, sweep, obliterateزدودن
delete, eliminate, omit, elide, dele, expurgateحذف کردن
dispel, remove, eliminate, rectify, surmount, acquitبرطرف کردن
blur, wipe out, eliminate, deface, obliterate, blot outمحو کردن
detoxify, remove, resolve, obviate, eliminate, assoilرفع کردن
drive out, evict, eliminate, cashier, dispossess, fireبیرون کردن
eliminate, liquidateمنتفی کردن
grind, squelch, minify, smash, chop, eliminateخرد کردن
ترجمه آنلاین
از بین بردن
مترادف
annihilate ، blot out ، bump off ، cancel ، cast out ، count out ، cut out ، defeat ، discard ، discharge ، dismiss ، dispense with ، dispose of ، disqualify ، disregard ، do away with ، drive out ، drop ، eject ، eradicate ، erase ، evict ، exclude ، expel ، exterminate ، get rid of ، ignore ، invalidate ، kill ، knock out ، leave out ، liquidate ، murder ، omit ، oust ، phase out ، put out ، reject ، rub out ، rule out ، set aside ، shut the door on ، slay ، stamp out ، take out ، terminate ، waive ، waste ، wipe out