downtime
معنی
مدت از کار افتادگی، مدتی که کارخانه کار نمیکند
سایر معانی: (مدت زمانی که طی آن موتور یا کارخانه به علت تعمیر و غیره خوابیده است) تعطیل، فرویش، مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز، مدت از کار افتادگی
[کامپیوتر] مدت از کار افتادگی
[صنعت] زمان از کار افتادگی، زمان توقف، مدت زمانی که کارخانه کار نمی کند
[آب و خاک] زمان توقف
[ریاضیات] از کار افتادگی، زمان خوابیدگی، خوابیدن، زمان از کار افتادگی، زمان بی کاری
[نفت] مدت تعمیرات
سایر معانی: (مدت زمانی که طی آن موتور یا کارخانه به علت تعمیر و غیره خوابیده است) تعطیل، فرویش، مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز، مدت از کار افتادگی
[کامپیوتر] مدت از کار افتادگی
[صنعت] زمان از کار افتادگی، زمان توقف، مدت زمانی که کارخانه کار نمی کند
[آب و خاک] زمان توقف
[ریاضیات] از کار افتادگی، زمان خوابیدگی، خوابیدن، زمان از کار افتادگی، زمان بی کاری
[نفت] مدت تعمیرات
دیکشنری
خرابی
اسم
downtimeمدت از کار افتادگی
downtimeمدتی که کارخانه کار نمیکند
ترجمه آنلاین
خرابی
مترادف
break ، breathing spell ، free time ، freedom ، halt ، interim ، interlude ، intermission ، letup ، lull ، pause ، recess ، repose ، respite ، rest ، spare time ، spell ، stay ، suspension ، time on one's hands ، time out ، time to burn ، time to kill