معنی
سایر معانی: انجامیدن، پایان دادن، تمام کردن، به انجام رساندن، آماده کردن، ایجاد کردن، موجب شدن، سبب شدن، تولید کردن، پرداختن به (کاری)، رسیدگی کردن به، (نمایش و فیلم و غیره) ارائه دادن، نقش ایفا کردن، اجرا کردن، (کتاب و موسیقی و ترجمه) نگاشتن، ترجمه (یا تصنیف و غیره) کردن، طی کردن، کافی بودن، بسنده بودن، (عامیانه) گول زدن، (خودمانی) مصرف کردن، رفتار کردن، (به صورت ماضی نقلی) بس کردن، (کاربردهای do به عنوان فعل کمکی): برای تاکید، برای پرسش، برای منفی کردن عبارت یا جمله، به عنوان جانشین فعل (برای احتراز از تکرار آن)، برای جلو آوردن برخی قیدها، پختن، سرگین، گه، (عامیانه) در زندان بودن، (انگلیس - عامیانه) گوش بری، کلاه برداری، (انگلیس - عامیانه) مهمانی، جشن، (موسیقی) دو (اولین و هشتمین نت در هر اکتاو)، (عامیانه) رجوع شود به: hairdo، این کلمه در ابتدای جمله بصورت علامت سوال میاید، فعل معین
[کاراته] دو - راه، مسیر، طریقت، روش
[خاک شناسی] اکسیژن محلول