distinctive
معنی
مشخص، منش نما
سایر معانی: نشانگر، نمایانگر، مشخص کننده، شاخص، ممیزه، ویژه، خاص، برجسته، متمایز، بازشناخت پذیر، ممتاز
سایر معانی: نشانگر، نمایانگر، مشخص کننده، شاخص، ممیزه، ویژه، خاص، برجسته، متمایز، بازشناخت پذیر، ممتاز
دیکشنری
متمایز
صفت
specific, specified, determined, distinctive, defined, distinguishedمشخص
distinctiveمنش نما
ترجمه آنلاین
متمایز
مترادف
characteristic ، cool ، diacritic ، diagnostic ، discrete ، distinguishing ، excellent ، extraordinary ، far cry ، gnarly ، idiosyncratic ، individual ، like night and day ، offbeat ، original ، outstanding ، peculiar ، perfect ، poles apart ، proper ، separate ، single ، singular ، special ، superior ، typical ، uncommon ، unreal ، weird ، wicked