disseminate
معنی
منتشر کردن، تخم کاشتن
سایر معانی: اشاعه دادن، (تخم) پاشیدن، پراکندن، افشاندن، پراشیدن
سایر معانی: اشاعه دادن، (تخم) پاشیدن، پراکندن، افشاندن، پراشیدن
دیکشنری
انتشار
فعل
publish, broadcast, disseminate, spread, diffuse, blazonمنتشر کردن
disseminateتخم کاشتن
ترجمه آنلاین
انتشار دهد
مترادف
advertise ، announce ، annunciate ، blaze ، blazon ، broadcast ، circulate ، declare ، diffuse ، disject ، disperse ، dissipate ، proclaim ، promulgate ، propagate ، publicize ، publish ، radiate ، sow ، spread ، strew