dismissed
معنی
منفصل
سایر معانی: (verb transitive) روانه کردن، مرخص کردن، معاف کردن
سایر معانی: (verb transitive) روانه کردن، مرخص کردن، معاف کردن
دیکشنری
رد
صفت
detached, separate, dismissed, disconnected, discharged, cutoffمنفصل
ترجمه آنلاین
اخراج شد