معنی

جابجا کردن، از جا دررفتن
سایر معانی: (استخوان و مفصل) جا به جا شدن، در رفتن، در جای عوضی قرار دادن، جا به جا کردن، تغییر مکان دادن، بی خانمان کردن، از جادررفتن استخوان

دیکشنری

جابجایی
فعل
replace, displace, dislocate, translocate, heave, repositجابجا کردن
dislocateاز جا دررفتن

ترجمه آنلاین

دررفتگی

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.