disincline
معنی
بیزار کردن، بی رغبت کردن، بی میل کردن
سایر معانی: نامتمایل کردن، ناگرا کردن، بی گرایش کردن، ناخواستار کردن، (از چیزی) زده کردن
سایر معانی: نامتمایل کردن، ناگرا کردن، بی گرایش کردن، ناخواستار کردن، (از چیزی) زده کردن
دیکشنری
تقلید کردن
فعل
disincline, indisposeبی میل کردن
avert, disgust, disincline, loathe, repel, wearyبیزار کردن
cloy, disinclineبی رغبت کردن
ترجمه آنلاین
بی میلی