disfranchise
معنی
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
سایر معانی: از حقوق شهروندی محروم کردن (به ویژه از حق رای)، از حقوق اجتماعی محروم کردن، (از امتیاز یا حق ویژه ای) محروم کردن، امتیاز زدایی کردن، جواز و حقوق انحصاری را (از شخص یا موسسه) پس گرفتن، از عضویت برکنار کردن
سایر معانی: از حقوق شهروندی محروم کردن (به ویژه از حق رای)، از حقوق اجتماعی محروم کردن، (از امتیاز یا حق ویژه ای) محروم کردن، امتیاز زدایی کردن، جواز و حقوق انحصاری را (از شخص یا موسسه) پس گرفتن، از عضویت برکنار کردن
دیکشنری
فریب دادن
فعل
disfranchiseاز حق رای یا انتخاب محروم کردن
ترجمه آنلاین
سلب حق رای