معنی

بر هم زدن، منحل کردن، متفرق کردن یا شدن
سایر معانی: (سازمان یا تشکیلات و غیره) منحل شدن یا کردن، پراکنده شدن یا کردن، از هم پاشیدن

دیکشنری

انحلال
فعل
dissolve, disbandمنحل کردن
disbandمتفرق کردن یا شدن
bash, disturb, ruffle, faze, unsettle, disbandبر هم زدن

ترجمه آنلاین

منحل کردن

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.