diagnostic
معنی
علامت بد مرض، تشخیصی، وابسته به تشخیص ناخوشی، برشناختی
سایر معانی: وابسته به تشخیص بیماری، بازشناختی، نیمادی، واشناختی، روشناختی، ویژگی، مشخصه، خصوصیت، (معمولا جمع) علم تشخیص بیماری، بیماری شناسی
[کامپیوتر] تشخیص، تشخیصی .
[برق و الکترونیک] تشخیص، عیب یابی
[زمین شناسی] تشخیصى، برشناختى
سایر معانی: وابسته به تشخیص بیماری، بازشناختی، نیمادی، واشناختی، روشناختی، ویژگی، مشخصه، خصوصیت، (معمولا جمع) علم تشخیص بیماری، بیماری شناسی
[کامپیوتر] تشخیص، تشخیصی .
[برق و الکترونیک] تشخیص، عیب یابی
[زمین شناسی] تشخیصى، برشناختى
دیکشنری
تشخیص
اسم
diagnosticعلامت بد مرض
صفت
diagnosticتشخیصی
diagnosticوابسته به تشخیص ناخوشی
diagnosticبرشناختی
ترجمه آنلاین
تشخیصی