معنی

خلع کردن، عزل کردن
سایر معانی: (از سلطنت) خلع کردن، بی تخت و تاج کردن، از پادشاهی برداشتن، (از شغل یا مقام رفیع) برکنار کردن

دیکشنری

از دست دادن
فعل
dethrone, deposeخلع کردن
dethrone, remove, depose, dismissعزل کردن

ترجمه آنلاین

خلع کردن

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.