descendant
معنی
نسل، زاده اولاد
سایر معانی: نزولی، فروسوی، زیرسوی، نازل، فرودی، شیبدار (descendent هم می نویسند)، نواده، ازتبار (کس یا قوم بخصوص)، خلف، (جمع) اعقاب، نبیره، (چیزی که از چیز دیگر ناشی شده است) پیامد، نتیجه، نسل بعدی، زاده در جمع اولاد، زادگان
[کامپیوتر] نتیجه، فرزند
[ریاضیات] نزولی، پایین رو، نازل، نسل، نسل بعدی
سایر معانی: نزولی، فروسوی، زیرسوی، نازل، فرودی، شیبدار (descendent هم می نویسند)، نواده، ازتبار (کس یا قوم بخصوص)، خلف، (جمع) اعقاب، نبیره، (چیزی که از چیز دیگر ناشی شده است) پیامد، نتیجه، نسل بعدی، زاده در جمع اولاد، زادگان
[کامپیوتر] نتیجه، فرزند
[ریاضیات] نزولی، پایین رو، نازل، نسل، نسل بعدی
دیکشنری
نسل
اسم
generation, race, descendant, descendent, filiation, slipنسل
descendant, descendentزاده اولاد
ترجمه آنلاین
نواده
مترادف
brood ، child ، children ، chip off old block ، get ، heir ، issue ، kin ، offshoot ، offspring ، posterity ، product ، progeniture ، progeny ، scion ، seed ، spin off