demur
معنی
تردید رای، استثنا قائل شدن، درنگ کردن، کمرویی کردن، تقاضای درنگ یا مکی کردن
سایر معانی: دو دلی کردن، شک و شبهه داشتن، سرباز زدن، چون و چرا کردن، تردید، (حقوق) به صلاحیت دادگاه اعتراض کردن، ایراد عدم کفایت ادله را (به دادگاه) تسلیم کردن، مخالفت، اعتراض (demural هم می گویند)، ناز، تقاضای درنگ یا مکک کردن، مهلت خواستن، تاخیر
سایر معانی: دو دلی کردن، شک و شبهه داشتن، سرباز زدن، چون و چرا کردن، تردید، (حقوق) به صلاحیت دادگاه اعتراض کردن، ایراد عدم کفایت ادله را (به دادگاه) تسلیم کردن، مخالفت، اعتراض (demural هم می گویند)، ناز، تقاضای درنگ یا مکک کردن، مهلت خواستن، تاخیر
دیکشنری
معما
اسم
demurتردید رای
فعل
demurاستثنا قائل شدن
tarry, demur, stick around, hesitate, let, lingerدرنگ کردن
demurکمرویی کردن
demurتقاضای درنگ یا مکی کردن
ترجمه آنلاین
دلتنگی
مترادف
balk ، cavil ، challenge ، combat ، complain ، deprecate ، disapprove ، dispute ، doubt ، fight ، hem and haw ، hesitate ، object ، oppose ، pause ، protest ، pussyfoot ، refuse ، remonstrate ، resist ، scruple ، shy ، stick ، stickle ، strain ، take exception ، vacillate ، wait and see ، waver