معنی

قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن، قطع جریان، راه میان بر، هر نوع وسیله قطع چیزی، منقطع، منفصل، بریده
سایر معانی: 1- قطع کردن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- توی حرف دیگران دویدن، حرف دیگری را قطع کردن 5- از ارث محروم کردن 6- پیشدستی کردن، جدا کردن راه میان بر,قطع جریان، حد، محدودیت، میزان، بریدن، قطع، برش، (راه) میان بر، (مسیر جدیدی که در اثر حفاری یا سیل برای رودخانه ایجاد می شود) نوراهاب، نوراهابه، (در سیلندر موتور) قطع جریان، راه بند، شیر، (شلوار جین که با قیچی از بالای زانو بریده اند) جین کوتاه شده
[کامپیوتر] محروم کرن ؛ قطع کردن
[برق و الکترونیک] قطع و مجزا شده
[زمین شناسی] آب بند هر گونه مانعی که در مسیر یک جریان آب کوچک قرار گیرد
[ریاضیات] جداکردن
[آب و خاک] میان بر، کاتاف
[حسابداری] انقطاع( زمان / عملیات)
[عمران و معماری] دیوار آببند - دیوار سپری - میانبر
[برق و الکترونیک] قطع کوچکترین ولتاژ بایاس در آرایش معینی از منابع تغذیه که جریان خروجی ترانزیستور ،لامپ الکترونی، یا سایر وسایل فعال را متوقف می کند.
[زمین شناسی] میانبر (رودخانه ها): الف) کانال جدید و نسبتاً کوتاه که وقتی تشکیل شده است که یک رودخانه از میان یک نوار باریک خشکی عبور می کند و بدین طریق طول کانال آن را کوتاه می نماید نیز ببینید: باریکه میانبر، آبراهه ناودانی. مترادف: میانبر مئآندری کانال قطع شده. ب) کانالی که برای مستقیم کردن رودخانه یا برای کوتاه کردن خمیدگی های ساخته می شود و از طریق آن منطقه ای را که بطور معمول در معرض سیل یا فرسایش کانال می باشد، به حالت تعادل بر می گردانند. نیز ببینید: کانال پیلوت. ج) یک پیکره یا توده هلالی شکل آب که بوسیله قطع شدگی از رودخانه اصلی جدا شده است. د) تشکیل یک قطع شدگی یا میانبر.
[آب و خاک] میانبر، کاتاف، دیوار آبند

دیکشنری

قطع کردن
فعل
cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, traverseقطع کردن
cut, slice, sliver, carve, cut off, chopبریدن
touch, hit, beat, slap, strike, cut offزدن
deprive, exclude, divest, evacuate, cut off, forecloseمحروم کردن
separate, unzip, disconnect, detach, intercept, cut offجدا کردن

ترجمه آنلاین

قطع کردن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.