معنی

انباشتن، توده کردن، ترکیب یا متحد کردن
سایر معانی: توده کردن یا شدن
[ریاضیات] جمع کردن، توده کردن، انباشتن

دیکشنری

جمع کردن
فعل
accumulate, stack, fill, stuff, cumulate, hoardانباشتن
amass, cumulate, heap, aggregate, hill, lumpتوده کردن
cumulateترکیب یا متحد کردن

ترجمه آنلاین

انباشته شدن

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.